دو فرشته

خاطرات روزانه

ریحانه از امشب شروع کرد به نوشتن خاطرات روزانه، بهش گفتیم دفتر خاطرات رو. خوب نگه داره تا بزرگ که شد مثل گنج واسش بمونه. درست مثل دفتر خاطرات دوران نوجوانی مامان و بابا. بخشی از نخستین دست نوشته اش: امروز ساعت 8 رفتیم خونه باباجون. شب 3 روضه شون بود و ساعت 1:30 برگشتیم. مامانم علیرضا رو مثل کوچیکیاش بغل کرد. من خندیدم. مامانم هم لبخندی به من زد و با هم به خانه رفتیم.  ما خونه باباجونم اینا رفتیم. ناهارشون چلوخورشت قیمه بادمجان داشتند. من تو روضه دو تا کیک با کاکائو خوردم. خیلی خوشمزه بود. برای همین 4 قاشق بیشتر نخوردم. آخه سیر بودم.      ...
15 آبان 1393

خانه

برای علیرضا در بانک مسکن، حساب پس انداز افتتاح کردیم. به ریحانه هم گفتیم می خوای پولهای توی قلکت رو بذاریم بانک؟ گفت برا چی؟ گفتیم که بعداً بتونی باهاش خونه بخری گفت نه خیر! بزرگ که شدم شوهرم برام می خره گفتیم حالا چه اشکال داره. واست حساب باز می کنیم با قاطعیت گفت : نه، شوهرم وظیفشه، باید برام خونه بخره. شما نمی خواد بخرید
12 آبان 1393

بازی آنلاین

این بچه های نسل امروز خیلی باهوش هستند! سواد خواندن و نوشتن ندارند اما چنان با کامپیوتر کار و بازی می کنند که دست بچه های جناب گیل بیتس هم از پشت بسته می شود! مدتیست ریحانه و علیرضا از عمه زهرا یاد گرفته اند صفحه مرورگر نت را باز و در گوگل عبارت "بازی آنلاین دخترانه یا پسرانه" را جستجو کنند. با نتایج سرچ در صفحات مختلف هم سرگرم شوند! بدلیل خطرات بدیهی، از اینرتت بر حذرشان می داریم. اما خب خیلی وقتها می آیند و می پرسند "بابا انترنت وصله؟ می خوایم بنویسیم بازی آنلاین". من هم قبول نمی کنم. یا ریحانه گاهی می پرسد "بابا چطور صفحه کلید فارسی می شه؟" . یادش نمی دهم! ... امان از دست هوشمندی گوگل! ...
5 آبان 1393

جشن تولد

فاصله نزدیک تاریخ تولد بچه ها، باعث میشود جشن تولد مشترک برایشان بگیریم! امروز جشن در خانه برگزار شد. تصمیم داشتیم برنامه را در بیرون و در پارک اجرا کنیم ولی به دلیل نبودن مامان و بابای مامان، نشد که بشود!  با حضور آقاجون ، مامان جون، عمو، عمه ها و خاله ها و زن دایی ها و بچه هایشان، جشن مختصری گرفته شد، کیک با شمع های 5 و 8 را فوت کردند و کادو گیرشان آمد. بیشتر، پول دادند برای ریحانه ، میز تحریر سفارش دادیم، لودر اسباب بازی هم نصیب علیرضا شد!   عکس دسته جمعی ریحانه، علیرضا، فاطمه سادات، محمدباقر، مرضیه ...
2 آبان 1393

آئینه بازی

هر روز ، ایستادن جلوی آئینه و یک ساعت بازی کردن و شعر خواندن و دست زدن و همذات پنداری،  جزء برنامه های ریحانه است   ...
25 مهر 1393

جی اف علیرضا

در مسجد، بین دو نماز نشسته بودم، علیرضا با ذوق و شوق آمد و با صدای بلند گفت : بابا ، با یه دختر دوست شدم! صدای خنده اطرافیان بلند شد به همراه تیکه های استغفرالله، مسجد جای این کارهاست؟، چشممان روشن، نوه حاجی و گرل فرند و ...!  ...
24 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو فرشته می باشد