دو فرشته

طلب آب

عین پادشاهان پاهایش را انداخته روی هم و دستهایش را روزی زانوهایش گذاشته، می گوید برایم آب بیاورید ! گفتیمش پاشو برو خودت بیار. هرکی آب می خواد خودش هم میره میاره گفت چطور وقتی شما و مامان آب می خواید، به من و آبجی می گید گفتیم خب چون شما کوچیکترید گفت کوچیک و بزرگ نداریم، فرقی نمی کنه. آب می خوام. برید برام آب بیارید ...
28 آبان 1393

آغوش آرامش دهنده مادر

علیرضا وقتی عصبانی میشه کنترل خودشو از دست میده و یا داد و بیداد راه میندازه، یا چیز پرت می کنه، یا می کوبونه به در و دیوار مامان یه قراری باهاش گذاشت. بهش گفت هروقت ناراحت و عصبانی شدی بدو بیا توی بغلم. راهکار خوبی بود. آروم می شد. دیگه هم یاد گرفت وقتی عصبانی شد بره توی گوش مامان بگه : مامان... بغل. مگه خودتون نگفتین؟!  یکبار هم که مامان عصبانی شده بود علیرضا رفت توی گوش مادر گفت : ... مامان، عصبانی شدین، بغل! ...
16 آبان 1393

جی اف علیرضا

در مسجد، بین دو نماز نشسته بودم، علیرضا با ذوق و شوق آمد و با صدای بلند گفت : بابا ، با یه دختر دوست شدم! صدای خنده اطرافیان بلند شد به همراه تیکه های استغفرالله، مسجد جای این کارهاست؟، چشممان روشن، نوه حاجی و گرل فرند و ...!  ...
24 مهر 1393

وقتی بچه ها گول می زنند!

- من امشب برای خواب می خوام بمونم خونه ی آقاجون - نمیشه، نــمــیـــشــه -  - بریم خونه. زود باش - چطور وقتی آبجی می مونه، منو می برید برام بستنی می خرید. حالا هم من می مونم، آبجی رو ببرید براش بستنی بخرید! -  ...
18 مهر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به دو فرشته می باشد